در محضر خوبان
فرازهایی از زندگی نامه خودنوشت حضرت حجت الاسلام و المسلمین جاودان:
…
یکی دیگراز نقاط عطف زندگی من درکلاس پنجم دبیرستان اتفاق افتاد. با سنی بیشتر از هفده سال که با حاج احمد شهامت پور آشنائی یافتم، و بهانه ی این آشنائی این بود که من از پدرم خواسته بودم که می خواهم قرآن یاد بگیرم. ایشان هم به حاج احمد آقا- که دیگر بعد ها ما به او حاج احمد زرگر می گفتیم- مراجعه کرده و قرار شده بود، من نزد ایشان قرآن را بیاموزم؛ به در مغازه ی ایشان رفته و گفتم می خواهم در عرض یک ماه قرائت قرآن را بیاموزم . با روشهای جدید این سرعت، ممکن است؛ اما در گذشته کمتر مقدور بود. لذا ایشان لبخندی زده و مرا به درس شب ها در مدرسه ی حجت الاسلام والمسلمین حاج آقای مجتهدی (ره) دعوت کرد. در آن وقت نه با درس های طلبگی و نه با مدرسه ی مجتهدی آشنا نبودم. شب به آن مسجد رفتم. خود حاج آقا در کنار محراب بساط درس پهن کرده بود. ما هم که چند جوان بودیم – که تنها یک تن از آن ها را به یاد می آورم- در گوشه ی جنوب شرقی. حاج احمد آقا، اول مسئله می گفت بعد یک حدیث می خواند ، و از ما می خواست که بنویسیم. بعد درس می داد. حدیث شب اول که هنوز آن را بیاد دارم این بود: مَن قارفَ ذنباً فقَد فارَقَه عَقلٌ و لایَعود إلیه أبداً.
آن درس و آن شبها و آن محیط برای من و در ذهنیت آن روز من پر از پاکی و قداست بود؛ البته فکر می کنم که هم من بی غلّ و غرض بودم ، و هم آن محیط پاک و بی غلّ و غش بود. وقتی به درس حاضر می شدم ، و در آن گوشه می نشستیم گوئی به محیطی ورای جاهای دیگرآمده ام، و همه چیز پاک و روحانی بود. صرف میر را در این شب ها می خواندیم، و هر شب استاد تکلیف صرف کردن در یک فعل خاص در یکی از ابواب را می داد، و فردا شب دستور صرف مجهول آن را، و بدین ترتیب من با صرف آشنا شدم ؛ اما این درس بیشتر از معمول طولانی شد، و لازم نبود این مقدار طول بکشد.
ورود من به مدرسه ی طلبگی ورود به یک بهشت واقعی بود، وهیچ وقت دیگر این حالت بهشت گونه را به این مقدار احساس نکرده ام، و نظیر آن را در زیارت حضرت امام ثامن و ضامن و زیارت حضرت معصومه سلام الله علیهما تجربه دارم. در مدرسه به جستجوی استاد برآمدم، و فکر می کنم آن وقت این کار مسئولی نداشت. اولین درس، درس عوامل ملا محسن بود. آقای آسان گو برای ما عوامل را درس داد که کتاب نحوی کوچک اما خوبی بود. و چون هدایه را خوانده بودیم، بعد از آن به درس صمدیه پرداختیم که الآن نمیدانم چه کسی معلم ما بود، و احتمال می دهم در خدمت حضرت آیت الله آقای موسوی تهرانی-دامت برکاته- درس خوانده شده باشد. در درس سیوطی استاد اول ما حضرت آقای حاج شیخ محمد بهاری و بعد از ایشان حاج شیخ محمد آقای کریمی بودند؛ البته بعدها بخشی از سیوطی را هم در محضر استاد موسوی تهرانی خواندم.
قدرت تدریس و تفهیم ایشان در همه ی درس هائی که خدمت ایشان بودم کم نظیر بود. حجت الاسلام حاج آقای مجتهدی یک درس عمومی داشت که همه باید در آن شرکت کنند. ما ابتدا بدوره ی درس شرح تصریف ایشان رسیدیم که شرح خوبی بود از تفتازانی، بر کتاب تصریف که جزء دروس رسمی حوزه است. بعد از اتمام کتاب، ایشان به درس شرح نظـّام پرداخت که کتاب درجه ی اول در علم صرف است، و در زمان های قدیم جزء کتاب های درسی رسمی بود.
در درس لمعه ی حجت الاسلام حاج سید احمد نجفی دامت برکاته، یک روز ایشان به من فرمودند: فردا که پنج شنبه است، ساعت هشت ونیم به منزل ما بیا. رفتم. ایشان از منزلشان که در اوائل خیابان غیاثی آن وقت بود، بیرون آمدند، و با هم خیابان شهباز(هفده شهریور کنونی) را بسوی شمال پیمودیم. در سر میدان شهدای امروز به دست چپ پیچیدیم. در داخل خیابان فرعی دوم، دست راست به خانه ای وارد شدیم که دارای حیاط بزرگی بود ، و از پله ها بالا رفتیم. در یک اطاق بزرگ مجموعه ای از آقایان علماء نشسته بودند، و پیرمرد عالمی در گوشه ی صدر مجلس جلوس داشت، ودرس می فرمود: استاد علامه سید مرتضی عسکری. فکر می کنم در همان جلسه بود که من احساس کردم گمشده ای داشته ام که خود بدان توجه نکرده بوده ام، و اکنون بدون هیچ سعی و کوشش آنرا یافته ام. بنظرم ایشان آن روزها احادیث عائشه را بررسی می کرد که ستون فقرات مذهب خلفاء را تشکیل می دهد.البته قبلا ایشان را اجمالا می شناختم، و شرحی از احوال و فعالیت های ایشان را در سالنامه های مکتب تشیع خوانده بودم.
آن مجلس و درس را در حد مقدور ترک نکردم، و معارفی که از ایشان می آموختم، اسلام و تشیعی را که ایشان می شناخت، و درس می داد اسلام و تشیعی کاملا معقول بوده و همه چیزش بر پایه ی دلیلِ استوار قرار داشت، و قابل عرضه ی در عالم بود، و در آن، نه جشن نُهم ربیع بود، و نه قمه زنی جزء اصول دین قرار داشت، و من همیشه از این نعمت شکرگزار هستم. تا آخر عمر مبارک علامه همیشه با ایشان همراه بودم. ایشان حقی بر من یافته است که در آن امکان تقدیر و تشکر وجود ندارد. شاید تا مدت ها هر روز پنج شنبه که از مجلس درس بیرون می آمدم دنیا در نظرم رنگ تازه ای یافته بود، و به حقایقی در اسلام و تاریخ آن دست یافته بودم که در تصورم نمی گنجید. ، و لازم بذکر می دانم حوادثی که در این اواخر برای ایشان پیش آوردند ریشه ای جز در دست وسواس خنّاس نداشت.
http://new.javedan.ir/biography/1390/08/08/index.html:id=12