تکرار جام زهر و قطعنامه۵۹۸ !!
یک بار دیگر هم میشود شبیه قطعنامهای امضا شود
معالوصف باوراندید به امام که بایستی قطعنامه امضا بشود. این را دارم میگویم برای اینکه در مقطعی که قطعنامه پذیرفته شد همهی این بزرگان بودند. از حضرت امام خامنهای تا آقایان ریز و درشت بودند. بودند و ۵۹۸ که جام زهر بود نه احلی من العسل، اتفاق افتاد. این را برای این میگویم که یعنی زبانم لال میشود که شما هم باشید و آقا هم باشد و تنها باشد، اما با همین فیلمها و برنامهها، یک بار دیگر هم میشود [شبیه قطعنامه امضا شود]. وقتی خواص به حرف ولی گوش ندهند. و عوام هم گیج و کلافه باشند میشود که یکدفعه فتنه ۸۸ ای رخ بدهد که ۸ ماه کف زمین باشیم و خواصِ گیج و کلافه نتوانند ما را هدایت کنند. خب آقا از همان اول میآمد جمع میکرد. به شما میگفت. چرا ایستادید تا نُه دی. همین امروز این حرمتها دارد شکسته میشود، فردا باید بریزید و کار را تمام کنید. اما نه! یک چنین حکمی ندادند. ایشان ولی است. باید تو برسی به اینکه این اتفاق از اصل نباید بیافتد. حضرت آقا که قبل از این بارها و بارها تأکید کردهاند. هزاران مرتبه سخنرانی دارند که نباید با آمریکا سر یک میز بنشینیم. من متأسفم که امروز سر این تیپ مسائل داریم صحبت میکنیم.
آقای صالحی را به عنوان رئیس انرژی اتمی میآورند در تلویزیون و ازشان میپرسند -شما که خیلی انگلیسیتان خوب است- این واژه که مفهومش این است. میگوید من نمیدانم شاید در ترجمهاش اشتباه شده باشد. جلوی هفتاد میلیون این برنامه دارد پخش میشود و خودشان نمیدانند چه چیزی را امضا کردهاند. دل نگران نباشیم؟
بعد از پذیرش قطعنامه اتفاقی بدتر از روز ۳۱ شهریور ۵۹ افتاد
این بدنهای سوراخ سوراخ شده، یک خاطرهی بد در ذهن من دارد. پسرم! دخترم! مصادف با ۲۹ تیرماه اتفاقی افتاد که در طول این بیست و پنج سال گذشته برایت تکرارش نمیکنند، و آن واقعه ۵۹۸ است و اتفاقات سهمگینی که چند روز بعدش به این نظام رفت را برایت گوشزد نمیکنند. جگر نمیکنند پیام قطعنامه را بخوانند. برای اینکه اگر این را آویزان گوشت بکنی، هرگز اسیر این بازیها نخواهی شد. شد ۵۹۸ و جام زهر پذیرفته شد. یعنی آتش بس شد و باید سلاحها را زمین بگذاری تا سازمان مللیها بیایند و خط تماس را تحویل بگیرند و غرامت تعیین کنند. اما اینگونه شد؟ پذیرفتیم دیگر، همهی شما که پذیرفتید و گفتید بس است دیگر نمیتوانیم ادامه بدهیم، چه شد بعدش؟ امضا کردیم و رفتیم سر میز نشستیم و صوری هم نبود. مو سفیدهای مجلس، چه شد بعدش؟ برای بچههایتان تعریف کردید؟ آیا همه رفتیم سر خانه و زندگیمان؟ بعدش هیچی نشد؟ به فاصلهی سه روز بعد از اینکه قطعنامه را پذیرفتی و به مجرد اینکه دشمن احساس کرد که دیگر مال این حرفها نیستی که بخواهی خط نگه داری، برگشت. اتفاقی بدتر از روز۳۱ شهریور ۵۹ اتفاق افتاد. بعد از گذشت ۸ سال از جنگ، دشمن از خوزستان آمد روی همین جادهی آسفالته اهواز-خرمشهر. از منطقهی فکه آمد تا روی جادهی دشت عباس. مهران و دهلران دومرتبه تسخیر شد. در منطقهی قصر شیرین آن داستان منافقین اتفاق افتاد.
پسرم! دخترم! تاریخ برایت ننوشت و نگفت. خدا کند که هیچ وقت عقبنشینی را نبینی. دشمن وقت نمیکرد غنیمتیها را جمع کند. به یک اعتبار دوازدههزار و برخی روایات بیست و چند هزار نفر، ظرف دو سه روز اسیر دادیم. ۶۰ درصد زمینهایی را که ظرف ۸ سال گرفته بودیم، طیِ سه شب از دست دادیم. برایت گفتهاند؟ نه، هیچ وقت نمیگویند. برای اینکه از این واقعهی تلخ تاریخیِ پذیرش قطعنامههایِ کثیف، خاطره نداشته باشی. برای اینکه این قضیه دومرتبه تکرار بشود.
در یک سال آخر، این طرف در جبهه چه خبر است؟ گیجی و کلافهگی است. بچهها میپرسیدند چه خبر است اینجا؟ چرا اینجوری شده است؟ جواب رد و بدل میشد که ولش کن آقا. اینها دارند پشت پرده میبندند و مگر ندیدهای مک فارلین را آوردهاند. آن طرف در شهرها چه خبر است؟ آقا برویم جبهه؟ ولش کن حاجی! رادیو و تلویزیون دارد این همه جمعیت را نشان میدهد. بگذار یک ترم دیگر پاس کنیم.
پیام سه خطی امام و سیل نیروهایِ داوطلب در جبهه
وقتی فضا را گرد و غبار میگیرد و فتنه میشود، خواص هم نمیتوانند برایت تکلیف مشخص کنند. زد و وقتی این هجمه شد امام یک پیام سه خطی دادند و برایمان خوانند، که این را هم نمیگویند برایت. در ذاکرهی هیچ کداممان این پیام سه خطی نیست:« بسم الله الرحمن الرحیم. اینجا نقطهی حیاتی کفر و اسلام است. یعنی نقطهی شکست و پیروزیِ اسلام یا کفر. باید متر به متر جنگید و هیچ چیز از هیچ کس پذیرفته نیست. اینجا لحظهای است که یا موجب میشود سپاه دوباره در کشور حیات پیدا کند یا برای همیشه یک سپاه ذلیل و مردهای بشود. والسلام علیکم. روحالله الموسوی خمینی».
در همین شرایط میبینی در جبهه نیروها با همان لباسهای ساده آمده بودند و با تفنگ بادی و با ماشین شخصی، با بیل و کلنگ ریختند در جبهه و قضیه را جمع کردند. نه مثل آقای حاج آقا خاطره که گفته بود ما یک طرح استراتژیک در چارزبر داشتیم که اینجا گلوگاه دشمن را بگیریم. از آن خاطراتی که هر شب نقل میکنند که امام راجع به این مسی هم گوشزد کرده بود که بگیریدش!
اما دوستان! در چنین شرایطی که امام میگفت: «نگویید جنگ جنگ تا پیروزی، بگویید جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم»، این اتفاق افتاد و قطعنامه پذیرفته شد. چون او خودش با خدا معامله کرد جوابش را گرفت. من کان لله کان الله له. «جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنی نیست. جنگ ما جنگ فقر و غنا بود جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود». اینها را باید امروزه برای بچههایمان بازخوانی کنیم. چون نه در مدرسه و نه در دانشگاه و نه در صدا و سیما و رادیو و تلویزیون برایشان گفته نمیشود. این جنگ از آدم تا ختم زندگی وجود دارد.
سخنرانی حاج سعید قاسمی در همایش«خط قرمز؛ نه به صنعت هستهای دکوری»- ۲۳/۴/۹۳[divider]
منتشر شده در انس باولی شماره ۵۶ – ویژه نامه مذاکرات
[Google]